. دختـری با دامـن ِ حریـر .

کاشْ می شُدْ همهِ یِ سُکوتْ-امْ را برایَتْ بنویسَمْ ... تا ببینیْ اینْ مثنوی ِ نانوشتهِ... چهِ قدرْ حرفْ...برای ِ گفتنْ دارد...

. دختـری با دامـن ِ حریـر .

کاشْ می شُدْ همهِ یِ سُکوتْ-امْ را برایَتْ بنویسَمْ ... تا ببینیْ اینْ مثنوی ِ نانوشتهِ... چهِ قدرْ حرفْ...برای ِ گفتنْ دارد...

سگ !

تنها میرسم به مقصد ٬ 

چقدر جا برایش خالیست... این همه صندلی ؟! 

مگه او چقدر میخواهد من را اشباع کند ؟! 

 

تق تق تق ... روی میز میزنم ! 

همیشه همینطور بوده ام ٬ ناخن هایم از تا یه حدی بلند میشوند ... 

 

می آید ٬ 

گارسون را میگویم ٬ 

ا ِ ه ِ م ! 

منظورم همان ویتِر است ! 

  

هات ِ هات ِ هات ...

لیوان را برمیدارم ٬ 

و لبانم را روی لبش میگذارم ٬ 

و مینوشمش... 

 

هات ِ هات ِ هات ... 

 

میسوزم ٬ 

آذری تر از ۱۹ سال آذری میشوم ! 

 

میشود ٬ 

فرجی شود و بیایی ؟؟ 

 

تو میتوانی تنها اتفاق ِ ٬ 

عمدی ِ من باشی ... ! 

 

و من میتوانم ٬ 

لبانم را روی لبانت بگذارم ٬ 

و این عطش را رفع کنم ... 

 

هات ِ هات ِ هات ... 

 

... 

بی حوصله ام :) ! 

کیو کیو ! بنگ بنگ !

داد میزند .. 

هوار ْ میزند .. 

میکوبد .. 

میشکند .. 

به ِ هم میریزد ْ .. 

 

دنبال گمشده ای ست ْ .. 

 

همه ِ فرار میکنند ْ .. 

 

در ِ اتاق ها بسته میشود ْ .. 

 

من ْ میمانم و مردی ْ که  دنبال ِ پاسخ است ْ .. 

 

او را در آغوش میگیرم ْ ٬ 

سرش میان ِ بازو های ِ سپید ِ زنانه ام ْ ٬ 

آرام ْ میشود ْ .. 

 

اشک میریزد ْ .. 

 

نگاهم به ِ گل ْ های ِ فرش ْ میچسبد ْ .. 

 

انگشتانم ْ ٬ 

درگیر ِ موهای ِ جو ُ گندمی اش ْ میشود ْ .. 

 

حلقه ِ ام پُر ْ از بوی ِ اولین ْ عشق ْ بازیمان ْ ست ْ .. 

 

داغی ِ نگاهش .. 

مثل کوره های ِ آدم ْ سوزی ْ ٬ 

من را میسوزاند ْ .. 

 

چشمانش ْ ٬ 

پر ْ از ْ آذر ْ است ْ .. 

 

و دستانش ْ ٬ 

فروردینی  .. ! 

 

میگوید ْ ٬ هنوز صداها در گوشش ْ تکرار میشود .. 

 

... 

 

مرد ِ من ْ ٬ 

سپیدتر ْ از همیشه خوابیده است ْ .. 

 

میخندد ْ .. 

  

پارچه ی سیاه چادر ْ ٬ 

بین ِ دندان هایم ْ ٬ 

شنا میکنند ْ .. 

 

دست هایم ْ ٬ 

پر ْ از خط ْ است ْ ٬ 

اثرات ِ زن بودن ْ ٬ 

در سبزی های ِ خردْ شده زیر ِ ناخن هایم ْ نمایان است ْ .. 

 

این ْ دست ها ْ ٬ 

زخم های ِ مردی ْ را می بست ْ  .. 

تن ِ مردی ْ را ْ نوازش میکرد ْ .. 

  

که دیگر نیست !

... 

 میگویند ْ .. 

کار ِ جنگ ْ است ْ .. 

... 

 

سخت بود نوشتن ِ این متن ٬ 

بین من و اون زمان ۲-۳ دهه فاصلست .. ! 

تّشّدّیــّد ّ

تو را که دارم ٬ 

آتش از وجودم ٬ 

بالا میرود ! 

 

وقتی در را پا پشت پایت میبندی ٬ 

و به سمت من روانه میشی ٬ 

دلبری میکنم ٬ 

دستم را میگیری ٬ 

میگی نمیتونی از من فرار میکنی و . . . 

کمرم را زیر انگشتانت فشار میدهی ٬ 

انگار از بیابان آمده ای ٬ 

حریصانه نگاهت به من است ٬ 

تو را پیامبر میدانم ٬ 

و چشم ها را قبل از دستوراتت ٬ با نگاهم میگویم ! 

 

خدا را بنده نیستم . . . 

 

تنها فاصله مان ٬ 

لباس هایمان است ٬ 

از دستشان خلاص میشویم ٬ 

لب هایم را با دندانم میگیرم ٬ 

یاغی ترینی . . . 

 

در هم میخزیم ٬ 

بُــر میخوریم ٬ 

و میلرزیم . . . 

 

انگشتت را روی تن گرمم میکشی ٬ 

ناگهان به خودم می آیم ٬ 

خنکی اش را حس میکنم ٬ 

الان از روی پوستم گذشت ٬ 

خنکی ِ حلقه ات را میگویم . . . ! 

 

موقع رفتنت ٬ 

میگویی قول میدم تا آخر ماه طلاق بگیریم ! 

 

لبخند میزنم ٬ 

هردویمان میدونیم دروغـــی تکراریست

 

سیگاری آتش میزنم ٬ 

روی شکمم دستی میکشم ٬ 

زیر لب میگویم : 

امشب هم نشد بهش خبر بدم ٬ 

دخترم ! 

   

+ حالم بد شد ٬ وقتی نوشتم این متن رو :| 

سر انگشت !

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

چیز ها . . .

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

Écharpe d'hiver

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

Rencontre un Gentleman

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

Écouter maintenant

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.