. دختـری با دامـن ِ حریـر .

کاشْ می شُدْ همهِ یِ سُکوتْ-امْ را برایَتْ بنویسَمْ ... تا ببینیْ اینْ مثنوی ِ نانوشتهِ... چهِ قدرْ حرفْ...برای ِ گفتنْ دارد...

. دختـری با دامـن ِ حریـر .

کاشْ می شُدْ همهِ یِ سُکوتْ-امْ را برایَتْ بنویسَمْ ... تا ببینیْ اینْ مثنوی ِ نانوشتهِ... چهِ قدرْ حرفْ...برای ِ گفتنْ دارد...

مسئله ی بی جواب تمرین 3 ، ص اول!

سر کلاس ریاضی وقتی معلم گفت کتاب ها روی میز فقط خودم بودم! 

صدایش آمد...: نگین! پای تخته! تمرین ۳!!! 

بچه ها تخته رو به ۳ قسمت تقسیم کنید..... 

گچ زرد و بر میدارم و قسمت خودم رو جدا میکنم از بقیه! 

اضطرابی دارم که فقط خدا میداند... 

معلم کتابم رو میگیرد... آه... جواب ها... حالا چیکار کنم؟ 

قلبم بشدت میزند...دستم میلرزد... 

کمی خودم رو با پیدا کردن گچ سرگرم میکنم... 

برمیگردم...هیچ کدوم از بچه ها نگاهم نمیکنند تا جواب رو بهم بگویند! 

معلم برمیگردد و میگوید: چی شد پس؟؟؟! 

با گچ های رنگی روی تخته ی سیاه زندگیم مینویسم: ج تمرین ۳! ص اول!!! 

معلم دوباره سوال رو برایم میخوند... 

خیلی ساده است... 

اما پیچیده! 

خدایا کمک کن! 

صورت مسئله از آینده حرف میزند... 

کمی فکر میکنم... 

هیچ معادله ای در ذهنم نیست! 

یجای کار گیر است. 

نه! اتحادها به هیچ دردی نمیخورند...! 

این یک معادله ی سخت است... 

خدایا با کدوم روش حل میشود؟  

فکرم به بن بست رسیده... 

حوصله همه سر رفته است...! 

به کفشهایم زل میزنم! 

به بندهای رنگیش لبخند میزنم. نخی که از دکمه ی مانتوام آویزان هست توجهم را جلب میکند! 

یه نخ مزاحم! 

دور انگشتم میپیچمش و میخوام جدایش کنم که دکمه ی مانتوام می افتد...!! 

وای...اگر ناظم ببیند... باید سنجاق قفلی پیدا کنم! 

نیست! هیچ سنجاقی نیست که دوسر مانتوام را بهم وصل کند...چه بدبختیه بزرگی! 

از روی بورد سوزنی برمیدارم! موقع وصل سوزن به دستم وارد میشود...! 

نگاهی به دستم می اندازم کمی هاله ی قرمزی دورش را گرفته!!! 

پایم را جابجا میکنم... 

زیر پایم گچی جان به جان آفرین تسلیم میکند! 

همین موقع نگاهم به سطل کنار در میماند... 

چقدر ساده اون گوشه وایساده و به چشم من زل زده!!! 

آخرین چیزی که از سطل معلوووم است پاکت آب پرتغال سن ایچ است! 

برای من است... 

تیک تیک ساعت روی اعصابم راه میرود... 

معلم با خودکارش رو میز میزند...ساکت

مچ دست راستم را نگاه میکنم تا ساعت رو ببینم... 

یاد حرف مدیر میافتم که گفت: اینجا مدرسه است! اون بند ها و مچ بند رو از دستت در بیار!!! 

از یادآوری اون خاطره حرصم میگیرد...دستم را روی بندهای رنگی ای که مچ چپم رو دور زدند میکشم و میگویم فکرش رو هم نکن! 

هوا چقدر گرم شده است... 

مقنعه ام را از سرم پایین میکشم..دور گردنم می افتد! 

سرم رو پایین می اندازم.... موهایم دور گردن و گوشم رو میپوشانند! 

به زمین نگاه میکنم! 

قیافه ی معلم دین و زندگی به سراغم می آید که میگوید: دخترم٬ شلوار بگی در مدرسه خوب نیس! همچنین موقع راه رفتن نجس می شود چون پاچه هایش زیر کفشت است! 

اصلا فکرش را قبول ندارم! 

پوزخندی میزنم و میگویم گناهش پای من است!!!  

 

صدای زنگ من رو از خاطراتم بیرون میکشد! 

تازه یادم می افتد که من برای مسئله ی ریاضی اینجا آمده ام... 

معلم دستی به شونه ام میزند و میگوید: نگین! از تو بعید بود. ۱ساعته پای تخته ای! واقعا نمیدونی ۱+۱ چند میشود؟! باید برایت فوق برنامه بذارم... 

و میرود... 

بچه ها با خنده کیفهای ولویشان رو جمع میکنند و میروند!! 

کلاس خالی میشود و من هنوز پای تخته هستم! 

برمیگردم! 

به صورت مسئله نگاه میکنم! 

  

?=1+1 

با کمی مکث مینویسم... 1+1=2 !  

و زیرش: من + تو = ما ! 

  

من هم میروم! کیفم رو از روی زمین برمیدارم! 

چه کیف آشفته ای! ! 

یک بندش را روی شونه ام میندازم تیپم رو درست میکنم! و میروم... 

دستم را در جیبم میبرم! چند گچ بین انگشتانم وول میخورند! 

گچ؟ از کجا؟ آهان! همون موقع پای تخته برداشتم!! 

مسیرم رو تغییر میدهم... 

در خیابان سرنوشت... گچ صورتی ای از جیبم در می آورم... بهش لبخند میزنم و میگم : سلام! میتونی کمکم کنی؟ 

کیفم رو روی جدول های ساکت و بی گناه خیابووون میذارم!! 

با گچ صورتی... مسئله ی امروز رو حل میکنم... تا همه بفهمن که من هم بلدم! 

 من نیازی به فوق برنامه ندارم! 

اما این بار... مسئله رو با شکل حل میکنم... 

  

 

تو... من... ما! 

جواب مسئله همین است!!!   

..............................................

پ.ن: 

1. همینجوری نوشتم... 

2. خیلی طولانیه! 

3. مغزم واقعا بن بست شده! 

4. میخوام ترمز کنم وگرنه در این بن بست تصادف شدیدی میکنم! 

5. میخواهم پیچ لبخندت را دور بزنم! 

6. دوسش دارم: 

بعضی وقتا دوستانمون رو می پیچونیم و با بی رحمی از کنارشون میگذریم... 

بعضی وقتا هم نمیتونیم چون خودمون تو پیچیم! 

من همیشه تو پیچ بودم و نتونستم کسی رو بپیچونم! 

اما تو خوب من رو پیچوندی...

نظرات 75 + ارسال نظر
عشق ابدی جمعه 15 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:41 ب.ظ http://delshkasteh.blogsky.com

____________$$$$$$$$$$
____________$$$$$$$$$$$
_____________$$$$$$$$$
_____$$$$$$_____$$$$$$$$$$
____$$$$$$$$__$$$$$$_____$$$
___$$$$$$$$$$$$$$$$_________$
___$$$$$$$$$$$$$$$$______$__$
___$$$$$$$$$$$$$$$$_____$$$_$
___$$$$$$$$$$$__________$$$_$_____$$
____$$$$$$$$$____________$$_$$$$_$$$$
______$$$__$$__$$$______________$$$$
___________$$____$_______________$
____________$$____$______________$
_____________$$___$$$__________$$
_______________$$$_$$$$$$_$$$$$
________________$$____$$_$$$$$
_______________$$$$$___$$$$$$$$$$
_______________$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$
_______________$$_$$$$$$$$$$$$$$__$$
_______________$$__$$$$$$$$$$$___$_$
______________$$$__$___$$$______$$$$
______________$$$_$__________$$_$$$$
______________$$$$$_________$$$$_$_$
_______________$$$$__________$$$__$$
_____$$$$_________$________________$
___$$$___$$______$$$_____________$$
__$___$$__$$_____$__$$$_____$$__$$
_$$____$___$_______$$$$$$$$$$$$$
_$$_____$___$_____$$$$$_$$___$$$
_$$_____$___$___$$$$____$____$$
__$_____$$__$$$$$$$____$$_$$$$$
__$$_____$___$_$$_____$__$__$$$$$$$$$$$$
___$_____$$__$_$_____$_$$$__$$__$______$$$
____$$_________$___$$_$___$$__$$_________$
_____$$_$$$$___$__$$__$__________________$
______$$____$__$$$____$__________________$
_______$____$__$_______$$______________$$
_______$$$$_$$$_________$$$$$$$__$$$$$$

لیلی جمعه 15 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:53 ب.ظ http://kavire-teshne.blogsky.com

سلام نگین جونم
ممنون که بخاطر بخش نظر دهی توجیهم کردی ذرست کردم پیش ما بیا

اوهوم! حتما

تک درخت تنها جمعه 15 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:52 ب.ظ http://kavirbienteha.blogsky.com

سلام نگین جووووووون
خوبی؟
مرسی که پیشم اومدی
راستی عزیزم وبلاگت واقعا زیباست با اجازت لینکت کردم...
میدوستمت

خواهش میشه گلم

ستاره جمعه 15 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:13 ب.ظ http://tanha1989.blogsky.com

سلام نگین جون عاااالی بود
چه تخیلی ... خیلی قشنگ تونستی اونچه که در ذهنت بیاد رو بنویسی ... خیلی خوشم اومد
کاش همیشه من و تو ما میشدیم
اما اگه معادله ۱-۱ بود چی؟ سرنوشت من و تو چی میشد ؟


۱-۱ یعنی من دیگه! یعنی من و وبم!!!
جوابش سادس

سینا شنبه 16 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:59 ق.ظ http://sina1.blogsky.com

لطفا آپ کن .
و نرو و وبتو نبد .

اوهوم

نگین شنبه 16 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:54 ق.ظ http://www.negin-72.blogfa.com

ما یعنی دوتا خط موازی که هیچ وقت بهم نمیرسن مگر این که یکیشون بشکنه
حالا هم دیوونه ی اهنگ وبم هستم گوش دادیش؟؟

خط های موازی هم بهم دیگه میرسن!! برات توضیح میدم

عشق ابدی شنبه 16 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 07:01 ق.ظ http://delshkasteh.blogsky.com

´´´´´´´´´´´´´,;****,´´´´
´´´´´´´´´´´´,*¨¨,“¨¨*,´´´
´´´´´´´´´´´,**¨¨¨@“;“;;-…
´´´´´´´´´-,¨**¨¨¨¨“)““-““““جیک جیک !
´´´´´´´´//,***¨¨¨¨*
´´´´´´´(,(**/*“¨““¨¨*
´´´´´´,(,¨¨¨¨¨¨¨¨¨¨¨ *
´´´´´,(, ??????¨¨¨¨¨”¨*
´´´´,(,****.:)*¨¨¨¨¨¨*
´´´((,*****)¨¨¨¨¨¨¨*
´´,(,***/*)¨*¨¨¨¨,¨*
´´,***/*)¨*¨¨,¨*
´)*/*)*)*¨¨*من اومدم!
/**)**¨¨“\\)\\)
*/*¨¨¨¨,...)!))!).....,(
“,¨¨¨¨_)--“--“------/_.یادت نره تو هم بیای!
راستی جیگر لینکت کردم

موچه کوچولو شنبه 16 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:12 ق.ظ

نه قربون دستت
از این کارا نمیخواد بکنی
بخاطر خودت گفتم اخه
حریر نازکه از لحاظ شرعی مشکل داره

نگرانــــ نباشـــــ

مهشاد شنبه 16 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:13 ق.ظ http://www.mahshad1374.blogfa.com

نگین جوون ممنون که اومدی گلم خوشحال شدم

کیانا شنبه 16 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:33 ب.ظ http://namehayeekhatkhati.blogfa.com

۱۳ اسفند تو چند اذر !؟
جواب نظری که دادی نوشتی با من یا تو ؟ نفهمیدم یعنی چی !؟؟؟
چرااااا دیر دیر میایی خانومی زووود زوود بیا

۲۴ !!

محدثه عجالتا شنبه 16 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:48 ب.ظ http://yadegari0111.blogfa.com

العان وقت مناسبی برای اومدن به وبلاگت نبود
حیف
فی الحال چشمام از بالا و پایین کردن مطالب وبلاگ جدیدی در اومده و نایی برام نمونده .
ولی این داستان آخر
خیلی جالب بود . پردازشش ، کلیت داستانش . ولی ای کاش مسئله اش یک کم سخت تر بود . زیادی نمادین شد . مثلا می تونستی توان چهارم دو جمله ای خیام پاسکال رو بذاری . مسئله ای که بنده مثل خرفت ها توش موندم و کلی تحقیر شدم . البته نمی شد ازش نتیجه ی خاصی گرفت . نتیجه این داستان هم گرچه شعاری بود .
به هر صورت خوشایند بود .

خسته نباشم
و خسته نباشی

مرسی عزیزم...تعریفت عالی بود! کلی اعتماد به نفس پیدا کردم

کیانا شنبه 16 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:00 ب.ظ http://namehayeekhatkhati.blogfa.com

کی گفته بهت من ژیاااااان دارم من که بی ام و دارم
منم همینطور ولی تو ماشاالله خیلی خوب مینویسی حتما میتونی ناراحت نباش

درکت میکنم

کیانا شنبه 16 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:21 ب.ظ http://namehayeekhatkhati.blogfa.com

نه نمیگن ناراحت نباش
نمیخواستم کسی بدونه نگین این چه کاری بود کردی !؟؟ حالا حتما باید به همه یه سواری هم بدم

ای بابا! چی بگم خب...؟

کیانا شنبه 16 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:26 ب.ظ

نه بگووووووووووووووووووووووو
من هنوز ماشیانای دیگمو لو ندادم

باشه بابا! چرا میزنی؟

کیانا شنبه 16 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:37 ب.ظ

من نزدم به خدااا داد زدم
شامپو خوب معرفی کنم واست عشقم !؟؟

جووون من؟ مرسی

کیانا شنبه 16 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:46 ب.ظ

اره اتفاقا فرفری هم دارم میخوایی ؟؟

آره! اونوقت ببعی میشم

مهشاد شنبه 16 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:51 ب.ظ http://www.mahshad1374.blogfa.com

من میرم اول دبیرستان شما چند سالتونه؟

۱۷

شاهین شنبه 16 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:36 ب.ظ http://tabeedihaa.blogspot.com

بین من و تو نمیدونم ، دو نسل ، سه نسل ، شایدهم 5 نسل فاصله است . من به توصیه ی دوستی امدم و پیش خودم فکر میکردم : آه باز هم یکی ازون بلاگهای دلنوشته !! اما وقتی این پستت رو خوندم ، و با لذت خوندم ، دیدم که مایه های خوبی داری واسه ی نوشتن و ذهنی باز. خوشحال شدم و مطمئنم که گرچه نه همیشه ، ولی گه گداری هم که شده سری به تو میزنم و نوشته هاتو میخونم.

افشین شنبه 16 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 07:39 ب.ظ http://rooidad1.blogfa.com

[گل] درود همراه نازنین :


--------- به روزم با ----------


-------- نامه --------

نویسنده : افشین - آلمان 1996


** خداوند نگهدار ایران باد ** [گل] منتظرتم [بدرود]

هیه دوشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:50 ق.ظ

خواستم بشه ۷۰ نظر

مرسی!!

DrEaM GiRl دوشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:55 ب.ظ

manam azin gira dashtam
masalan mano doostam zire moohamoon azin keshaye rangi mizadim
bad ta nazemi kasi mididim foran mikeshidim paein
ya adat dashtam hamishe astinamo ta mizadam biyad bala
ehsase khafegi mikardam ba astine bolande mantom
yeki dg az giraye nazememun astinaye man bud...
vali kheyli hal mide ghanoon shekaini [:S011:i

yadame pish boodim formemoon soormei bud bad mano dustam maghne toosi mipooshidim mioomadim madrese
maroof shode boodim b 3 tofangdar

badan k yadet miofte kolli hal mikoni
bezar gir bedan b hame chi
to kare khodeto bokon

atisham say kon kamtar besoozooni
momkene kadre madresatoonam atish begirana

tipe madresato ham ey val

cheghade khoshgel neveshti
tamoome jozeiyato neveshti
engari manam oonja budam
nomrat mishe 20 dar 200

مهناز سه‌شنبه 19 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:22 ق.ظ

زندگی با همه وسعت خویش
مسلک ساکت غم خوردن نیست
حاصلش تن به قضا دادن و پژمردن نیست
اضطراب و هوس و دیدن و نادیدن نیست
زندگی خوردن وخوابیدن نیست
زندگی جنبش وجاری شدن است
زندگی کوشش و راهی شدن است
از تماشاگه آغاز حیات
تا به جایی که خدا می داند

ashkan سه‌شنبه 19 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 07:57 ب.ظ http://alphabet1.blogfa.com


درود.
با مطلب زندگى در میان سگان شرزه آپدیت شدیم.
دوستانى که مایلند تشریف بیاورند.
سرافراز باشید.

رامین چهارشنبه 20 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 07:24 ب.ظ http://www.tanzha.blogfa.com

سلام نگین خانم.ممنون که سر زدید.
خیلی قشنگ بود،هر چند طولانیه اما حوصله رو سر نمیبره.
راستی،این وبلاگ اصلیم نیست(آدرسشو گذاشتم)فقط بعضی از نوشته های اونو تو این یکی میذارم(چه جمله‌ای شد!!!)
بازم سر میزنم،لطفا از این داستانا زیاد بذارین.ممنون.

احسان یکشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 06:08 ب.ظ http://ehsan-soofi1.blogfa.com/

سلام وب خوبی داری به من سر بزن دوست داشتی تبادل لینک کنیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد