. دختـری با دامـن ِ حریـر .

کاشْ می شُدْ همهِ یِ سُکوتْ-امْ را برایَتْ بنویسَمْ ... تا ببینیْ اینْ مثنوی ِ نانوشتهِ... چهِ قدرْ حرفْ...برای ِ گفتنْ دارد...

. دختـری با دامـن ِ حریـر .

کاشْ می شُدْ همهِ یِ سُکوتْ-امْ را برایَتْ بنویسَمْ ... تا ببینیْ اینْ مثنوی ِ نانوشتهِ... چهِ قدرْ حرفْ...برای ِ گفتنْ دارد...

بی دلیل! مگه چیه؟

خیلی وقتا هست که دلت میخواد بری لب دریا و داد بزنی بگی دلم برات تنگ شده... دوست داری بعضی وقتا این فاصله ی طولانی بینتون رو یا یه خط کش ۱۵ سانتی اندازه بگیری... دوست داری زور زورکی اسمش رو توی سرنوشتت جا بدی... دوست داری خجالت رو بذاری کنار و خیلی ساده بگی دوست دارم... آخرین بار روی هم رفته با همدیگه ۱۰ کلمه هم نشد که حرف زدیم...!!! 

دوست دارم دفتر زندگیم رو بردارم و با لاک غلط گیر همه رو پاک کنم و فقط اسم تو رو بنویسم!

شاید اگه تو بودی...فقط بودی...هیچکدوم از این اتفاق ها نمی افتاد... 

اما رفتی... تو با یه مشت آهن بینمون فاصله انداختی...! رفتی تو آسمونا و دیگه ندیدمت!  

فقط میدونم که خوبی...همین! 

میخوام این روزها زود بگذره... 

دوباره دارم به آینده فکر میکنم! به اینکه چی میشه...؟ بالاخره میرم پزشکی که به رشته ام نزدیکتره یا کنکور هنر میدم؟! 

میخوام این روزها بگذره تا بیام پیشت...حتی اگه دیر شده باشه!!! 

همین که بدونم تو هستی کافیه...! 

یه چیزی خیلی جالبه! اونم حسه منه! دوست دارم اما فقط دوست دارم

همین! 

این متن رو وقتی میخونم تو یاد تو گم میشم!!! 

هیچکس نمیتونه پیدام کنه...جز خودت!  

میدونم هیچ جای فکرت جا ندارم... من فقط برای تو یه آشنام...یه آشنای خیلی دور......!   

 

                                         

آنگاه که دفتر محبت خاطرات را ورق زدی... 

آنگاه که زیر پاهایت خش خش برگ های حرف هایت را حس کردی... 

                هر بار میان ستارگان آسمان تک ستاره ای خاموش دیدی! 

برای یکبار هم که شده 

در گوشه ای از ذهن ملامت بار خود از ته قلبت فریاد بزن 

همانگونه که من آرزوی فریاد نامت در خاطرم ماند... 

                              فریاد بزن: 

   یادت بخیر...   

 

              

پ.ن: 

۱. حرفامو جدی نگیر! 

۲. سیم آخر یعنی همین سیمی که من الان روش دارم راه میرم! 

۳. بخند ! بیخیال ناراحتی... هرکسی ارزش اون قطره های اشکت رو نداره...اون اشک ها خیلی عزیزن! مخصوصا واسه من... دستت رو بده من... بیا با هم بریم دنبال زندگی...! برای دوستم E.b)

۴. بدجووور سر دوراهی موندم! 

۵. زود زود اپ میکنم بی دلیل! 

۶. ...! 

 

 

                                                    

           (ببین زمانش چه زود میگذره...! کاش تا اون روز هم انقدر زود بگذره !)

همینجوری!!!! :) 2

وقتی که آدمی مطلب کم می آورد...یه خاطره نویسی پناه میبرد! (از: نگین خانوووم) 

امروز هرچی سعی کردم از قوه ی تخیلم مثله قبلا ها استفاده کنم نتونستم! 

میدونین چند روزه که به این نتیجه رسیدم یکی یدوووونه بودن چه عالمی دارد....!  

اینجانب در هفته ی گذشته بشدت غر میزد که حوصله مان به سر رفته است!!!  

و اما در این هفته بسی گذشته جبران شده است! 

 

خب...از کجا شروع کنیم؟ از دوشنبه!!!!!! 

ما شب به تئاتر رفتیم...مثلا مهمون V.I.P بودیم! بهمون از همون اول گفتن که مواظب باشین سوسک نیاد رو پاتووون و اینجانب را بسی ترساندن...وایییی! فکر کنین! یه سوسک!!! روی پای آدمی... 

خلاصه نمایش قشنگی بود...یعنی خیلی قشنگ...فوق العاده بود!  

اما یجای نمایش خیلی ترسناک بود و باعث شد که من به بغل مامانم مهاجرت فرمایم  

حوصله ندارم که همه اش رو تعریف کنم...ولی خیلی قشنگ بود! حیف که اجرای آخر بود...افسوس 

جریان یک روح بود که از بدن جدا میشه...!  

خلاصه اونشب خیلی خوووب بود! خیلی زیییییییییادYah     

                   

و اما میرسیم به دیشب... 

اول به نیت خرید به شهروند رفتیم! و من تا جایی که میشد خوراکی خریدیم که خونه حوصلم سر نره  

سپس به شهر کتاب عازم شدیم...! و کلی خرید کردم برای درست کردن کارت پستالام!  

و در آخر... شکم ها یکصدا گفتند: ما گشنمونه!  

و ما اندکی تامل به خرج دادیم...سپس با رای اکثریت به فشم رفتیم!!!  

در راه اول آیس پکی نوش جان کردیم...! وای که چقدر آیس پک شوکولاتی دوست دارم Yatta 

بعدهم رفتیم...به سمت...خوش گذرووووونی  

جای هموتون خالی خیلی خوش گذشت! 

ساعت 11 بود فکر کنم که به فکره برگشت افتادیم...! و همگی خسته بودیم  

بعد از این همه خوشی... اینجانب بدبخت... یک عدد دل درد بی دلیل و مسخره در ماشین گرفت...!!! آن هم در حد خداحافظی با دنیا...(دورم از جونم)  

دیگه هرچی خوشی بود فراموش شد...!!!!!!!  

تا امروز...! 

امروز هم 2تا کارت خوشگل درست کردم   

و عصر همین که چشمانمان را بعد از بسی خواب گشودیم فهمیدیم که دختر خاله جان آمده است به خوووونه  

خلاصه بسی هم با دختر خاله جان خوش گذراندیم! Gemini 

و فهمیدیم دختر خاله چه نعمتی است برای اینجانب......  

اونم کسی که از بچگی با اینجانب بزرگ شده...و همیشه در همه ی نقشه های شرارت آمیز، تنهایی ها، خوشی ها، مهمونی ها، گردش ها، و.... به همراه اینجانب بوده است  

خب دیگه... 

برای خواب آماده می شویم!  

فردا باید اتاقمو مرتب کنم!!!!!  وای چه کاره سختی   

این خوشی هارو از مامان خوبم دارم...یه مامانی که بی نهایت دوسش دارم... 

بوووووووس واسه مامانمه :

امیدوارم همتون خوب بخوابین! 

و خوابای رنگی ببینید!   

 پ.ن: 

1. خودت باش! 

2. با من باش! 

3. ببین! گوش کن! حرف بزن! حس کن! و بشناس!!! 

4. دلم برای خیلی ها تنگ شده...مخصوصا تو...! الان دقیقا 3 سال و چند ماه که ندیدمت... 

5. ...! :

همینجوری!!!! :)

فکر کن! نه نه! فقط فکر کن! خودتو بذار جای من... حالا بگو ببینم تو بودی چیکار میکردی؟ 

دیدی...؟! توهم نمیتونی جوابی بدی...!!! دیگه کاریه که شده! 

اینو گفت و رفت! حتی نشد که من بگم خب تو هم خودتو بذار جای من! 

بیخیال! مهم نیست 

چقدر من از این فصل بدم بیاد! همش خوابم !!! آدم به هیچ کاریش نمیرسه! 

مخصوصا این هوای مسخره هم انقدر گرمه که اینجانب ترجیح میدهد در خواب بماند  

البته جز صبح های روز های زوج! ساعت  ۷  باید بیدار شم! چه کار سختیه! نه؟  

و به سمت آموزشگاه عزیمت فرماییم ! و چون بنده دقیقه ۹۰ ای هستم باید تا اونجا رو بزنم دنده ۲ !!! 

جاتون خالی کلاس نیس که...! جایی برای خندست!!! ما که از اول میریم با هر بهانه ای میخندیم! 

با درســـا جون سوتی هایی از جانب های دیگر میگیریم و بسی میخندیم   

بعد از کلاس هم تو راه فقط حرف و حرف و حرف!!!! و گوش هایی بسی پر شده !!!!!! 

راستی! ۲بار هم رفتیم بانک نزدیک آموزشگاه و از آبسرد کن آب خوردیم! Yah 

باره اول که رفتیم همه فکر کردن دزدیم! ما هم رنگ به رنگ شدیم از ترس ! اما دفعه ی بعدش که رفتیم شناختنمون! حالا از شانس ما جای آبسرد کن رو عوض کرده بودن ما ۳سال دور خودمون گشتیم!!! و اندکی دل کارمندان را شاد کردیم... 

آخرش که چی؟ بالاخره این شادی ها هم پایان میپذیرد و اینجانب به خانه بر میگردد!   

چه مسخره! همون مدرسه بهترینه! دلم برای تیپ ثابته مدرسه تنگ شده  یا حتی درخته خشکیده اش  کاش زودتر مهر بیاد!!!  راستی! امسال بنده سرویسی هستم... آه...یاد پیاده روی های بعده مدرسه بخیر...کجایی جوووونی؟

 

دیدی یادم رفت بگم؟ شنبه رفتم سینما!!! چی فیلمی بود؟ 

آهان! 

- پسر آدم ٬ دخترحوا ـ

آخی...تیتراژش بسی مارا خنداند!

یه چیزی تو مایه های کلاغ پر و آتش بس بود! یعنی میشه گفت که تکراری بود whistling  

اگه فیلم ایرانی دوست دارین حتما برین ببینین! از هموناییکه آخرش همه چی خوب تموم میشه و عروسیه و.... 

 

راستی این آهنگه جدید 2AFM رو کی گوش داده؟؟؟ 

هرکی گوش داده به سلامتی! چون قشنگه 

راستی! یه سوال تخصصی! چرا گوشی تو خونه آنتن نمیده؟

الکی الکی رفتم گوشی خریدم! حالا فقط تو خیابون آنتن دارم(فقط)! اینم از شانس ماست دیگه...میبینی؟ ولی بجاش کلی دوسش دارم  

 امشب هم به تئاتر میرویم  

دیگه باید برم خوشگل کنم!    

 

پ.ن: 

1. این قالب موقتی هستش! سایته قالبه خوب پیدا کردین به منم بگید! 

2. هیچی نداشتم بنویسم برای همین خاطره ای شد! 

3. فقط به خاطر :  دختر رویایی ! (خودش میدونه چیو میگم)

4....... بماند! 

 

چقدر این شکلکه قشنگه! خیلی دوسش دارم: 

خــدا شاهد ماست...!

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

هرشــــــــب به یادتم ولی بیصدا!

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

خداحافظ بچگی...!

دیگه کافیه! 

بهتره که با اخلاقای بچگونم فاصله بگیرم! 

میخوام یه دنیای جدیدی بسازم! دیگه میخوام بی شوخی درس بخونم چون دارم به کنکور نزدیک میشم!!!  

دبیرستانی که امسال میخوام برم، جدیده! و من جزوه اولین شاگرداش هستم!! 

بخاطر جریاناتی که در طی هفته ی گذشته برام پیش اومده، بیخیاله رفتن به *‌ طوبی * شدم! 

کل امسال رو بخاطر اینکه ساله دیگه بر میگردم طوبی گذروندم... مدیر و معلم و بچه های دوروی این دبیرستان مسخره رو تحمل کردم تا برم طوبی...اما نمیخوام دیگه حتی برای 1 لحظه برم طوبی...! 

حتی برای دیدن دوستام که از زندگیمم برام واجب ترن!  

طوبای عزیزم، تو بهترین آرزوی من بودی توی امسال، اما بهتره که گاهی آرزوها فنا بشن! 

تو جز دوتا ساختمان و کلی کلاس و تخته و صندلی...چیزه دیگه ای نیستی! 

و تمومه این ها توی مدرسه های دیگه هم پیدا میشن!!! 

عزیزم دلم برای تموم خاطراتی که با تک تک روزهایی که پیش تو برام پیش اومد دلتنگ میشم! 

اما همونطور که گفتم بهتره که فراموشت کنم...! 

پس مدرسه ی دوست داشتنی من به بایگانی ذهنم میفرستمت و فراموشت میکنم!  

 

و شما...خانوم ش.ب عزیز!  

ممنونم از اینکه نهایت لطف رو در حق من کردین و در دیدار اولمون گفتید که با جفت پا بیام طوبی و تک تک قدمهام روی چشم شماست! 

اما مثله اینکه اشتباه به عرضتون رسوندن! 

من نگین.ر ، دانش آموز شیطون اما با ادبی هستم که درسم رو هم میخونم اما من هیچگونه سابقه ای در کارهای جاسوسی نداشتم!  

امیدوارم بر خلاف حرفایی که پشت سرم زده شده که قطعا برای اختلافاتی بوده که بین من و یکی از عوامل بوده، روزی برسه که شما با افتخار بگید که این دختر خانوم 3سال شاگرد ما بوده! 

یادتون نره! 

 ...

و اما خدمت محترم سرکار خانوم ز.ز! 

با تمام احترامی که براتون دارم اما مثل اینکه تموم فکرام اشتباه بوده! من همه جا از اخلاق های نمونه ی شما میگفتم اما مثل اینکه اون مثال درسته.ببخشید اگه حرفای دوستام رو راجع به شما جدی نگرفتم وقتی میگفتن که شما خیلی بیشعور و نفهمی! 

ببخشید اگرکه هیچوقت حتی اگه حق با من بوده چیزی نگفتم و بازم ازتون معذرت خواهی کردم! 

ببخشید اگه برای دیدن دوستام در طوبی از شما اجازه خواستم تا بیام! 

ببخشید که اگه بعد از 1 سال دیدمتون با صمیمت تمام بهتون دست دادم و از اینکه دیدمتون تو دلم کلی شادی کردم. 

تازه میفهمم که شما لایق تعریف های من نبودین! 

امیدوارم یادتون نرفته باشه که من همون نگینی هستم که 2سال پیش در روزی که مشکلی براتون پیش اومده بود کاراتون رو انجام دارم!

بازم روزی میرسه که به من احتیاج دارین...شاید خیلی دور باشه تا اون روز اما هست...یه روزی میاد...! 

من گله ای ندارم! چون خودم نخواستم که طوبی بمونم! 

اما این راز بین ما میمونه! و شک نکنید که به هیچکس نمیگم چون میدونم اگه دوستام بفهمن که چه اتفاقی افتاده ازتون متنفر میشن! 

بهتره بدونید که من با اینکه در طوبی نیستم اما هنوزم مدیریت میکنم دوستام رو! هنوزم وقتی به یکیشون حرفی میزنم روی حرفم حساب باز میشه! 

پس بحثی نمونده! 

یه روزی بهم میرسیم. هرچی خدا بخواد---:تیکه ی خودتون!  

...... 

و الهه،سپی،ففسی و زهره عزیزم: 

شماها بهترین دوستای من بودید! و هستید!!!!!!

امیدوارم توی طوبی بهترین شاگردا بشید و با معدل بالا هرسال قبول شید! 

هیچوقت فراموشتون نمیکنم و میدونم که الان از دستم ناراحتید!!! 

اما روزی ازم ممنون میشید که نیومدم طوبی! چون اونا شاگرد نمیخواستن اونا یه بی سیمه 2010 میخواستن!!! 

آرزوهای زیادی برای سال دیگه داشتم...کلی برنامه...کلی نقشه...! 

مثل قبلنا که وقتی بهم می افتادیم دیگه جدا کردنمون سخت ترین کاره ممکن بود! 

برای لجبازی و حرف گوش کردنای الهه! 

برای پایه بودن زهره برای خنده و جیغ هات وقتی که ناراحت بودی و من اذییت میکردم! 

برای گریه های افسانه(ففسی) که برام قشنگترین گریه بود، و حرفاش راجع به EMA که از ته میگفت...و اون صدای قشنگش و اون عصبانیاتاش!

برای سعیده(سپی) که با اون موهای خوشگلش عین فوتبالیست ها میشه، برای اون روزهایی که آتیش میسوزوندیم و بی دلیل ناراحت شدناش و خر خونیاش! 

برای همه چیتون دلم تنگ میشه! 

برای اون کاریکه دم آبخوری زهره انجام داد...راستی،زهره یادته؟!؟؟؟ 

برای کلاس هنر که از بس خندیدیم معلمه قهر کرد و رفت! 

برای اون مجله ای که عکس گلزار روش بود و کیفارو میخواستن برگردن! الهه یادته چقدر ترسیده بودیم؟!؟؟؟ 

یادته سعیده چقدر الهه رو اذیت کردیم؟ سر ستایش! نامه رو یادته؟!؟؟؟ 

افسانه یادته اونروز که با صبا دعوام شد اومدم پیش تو گریه کردم؟!؟؟؟  

...

چقدر بچه بودما! اییییی! 

اما دیگه میخوام بزرگ شم! 

میخوام بشم یه خانوم دکتر واقعی!!! 

بسه دیگه بچه بازی! 

فقط درس! دوستی از درس جداست، اینو یاد گرفتم!!! 

آخ که نسا چقدر دلم برات تنگ شده! کجایی؟؟؟ 

.................... 

دلم بدجور این حرفا روش سنگینی میکردن! باید خالی میشدم! 

:::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::: 

امضا! 

یکی که قراره برزگ شه! 

نگین

صاحب گوش

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

بعد از او...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.